اندرحکایات حج و حج گزاری(۸)
● بگذار با او سخن بگویم!
اصمعی۱ از بزرگان ادب و شعر و تاریخ، آورده که پس از شرکت در نماز جمعه در بصره از مسجد جامع خارج شدم، مرد عربی را دیدم که سوار بر شتر است و کسوتی همچو لباس رزم بر تن دارد و نیزهای بر دست!
وقتی چشمش به من افتاد، پرسید: از کجایی و از کدام قبیلهای؟
گفتم: از طایفه اصمع
گفت: همانی که معروف به اصمعی است؟
گفتم: آری، من همانم
گفت: ازکجا میآیی؟
گفتم: از خانه خدای عزّ و جلّ
گفت: خداوند در زمین خانهای دارد؟!
گفتم: آری، خانه مقدس و معظم، بیتالله الحرام
گفت: آنجا چه میکردی؟
گفتم: کلام خدا را میخواندم.
گفت: خداوند کلامی دارد؟!
گفتم: آری، کلامی شیرین.
گفت: چیزی از آن برایم بخوان.
سوره والذاریات را برایش خواندم تا به این آیه رسیدم "وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ"۲
روزی شما و آنچه که به شما وعده داده شده در عالم بالاست."
با تعجب پرسید: این کلام خداست؟!
گفتم: آری، سخن اوست که توسط محمد فرو فرستاده است.
گویی آتشی در او زدند و سوزی در وی پدید آمد. نیز و شمشیر بشکست و شتر بِکُشت و بین درویشان تقسیم کرد و جامه رزم از تن بیرون کرد و گفت:
چه گویی کسی را که در جوانی خدمت او نکرده، امروز خدا او را میپذیرد؟
گفتم: چگونه نپذیرد که پیامبران را میفرستد تا ناآمده را بیاورند، پس آمده را چون رد کند؟!
اصمعی گوید: مدتی بعد قصد حج کرد و من هم با او همسفر شدم و به مکه در آمدیم. به وقت طواف او را دیدم که به پرده کعبه چنگ زده و میگوید:
"مَن مثلی و انت رَبّی!
چه کسی مثل من است که چون تو خدایی دارم!"
به او نزدیک شدم و گفتم:
این چه سخنی است که میگویی که مردم را از طواف مشغول داشتهای؟
گفت: "البَیتُ بَیتُه و العبدُ عبده"
خانه خانه اوست و بنده بنده اوست! بگذار بندهاش در خانهاش با او سخن بگوید!
این بگفت و در میان خلق نهان شد!۳
- حمید احمدی
- ۱۲ اردیبهشت۱۴۰۴
- -----------------
- ۱-ابوسعید عبدالملک بن قُرَیب( ۲۱۶- ۱۲۵ق) راوی، ادیب، و لغت شناس نام آور عصر اول عباسی و از پیشگامان گردآوری و تدوین اشعار که که نزدیک به ۳۰ دیوان از اشعار شاعران دوران جاهلی و اسلامی و ۵۰ کتاب در موضوعات شعر، ادب، تاریخ و انساب نگاشته است.
- ۲- الذاریات، ۲۲
- ۳- برگرفته از کشف الاسرار، ج۹، ص۳۱۹