جمعه 19 اردیبهشت 1404

دل دنیایی نداشت!

● یادی از عارف یزدانی استاد اخلاق آیةالله احمدی میانجی


 دل دنیایی نداشت!

  ● یادی از عارف یزدانی استاد اخلاق آیةالله احمدی میانجی 

 

نوشتن از نادره مردان روزگار ، صاحب دلی قلم زن می‌طلبد که از راقم این نوشته بس فراتر است.

 لیک می‌دانم در گفتن از یک بزرگ ، فرو گذاشتنِ حقِ آن بزرگ است و مرا نَسزد به این فرا دستی.

و نیز واقفم که پروای خطر کردن فردی مثل من در بحر بی‌کرانه‌ هم چون استاد نشانه دریا ناشناسی است !

 نوشتن از آن عارف بزرگ و بصیر به صاحب رقمی نیاز است که پشت پرده نیاز را نیز دیده و به رمز و راز نظری افکنده تا به ظواهر نغمه ساز نکند. اما برای دل‌خویش رقم‌می‌زنم که در این ایام در احوالات ایشان و آثارش کنکاشی داشته‌ و بسیار گفتار و رفتار و چهره نورانی‌اش مرا فرا گرفته و به خود مشغول داشته است. شاید قلم زدن در باره آن شخصیت که با تحمل رنج‌ها در پی عمری کوشش و کشش، بر طریقت شریعت معصوم زیست، آرامش بخش و بخش اندکی از ادای دینی باشد که بر همه ما دارد. لذا آهنگ آن کردم که چند سطری از چهره و ابعاد آسمانی آن استاد و فقیه مجاهد و عالم ربانی که برکت وجودی‌اش در افقی وسیع، محسوس و مشهود است، رقم زنم.

آن‌چه بیش از همه در وجودش متبلور بود و موج می‌زد، گوهر یقین بود. اعتقادش به آمیختگی یقین و اقدام از نوع تصور نبود، بلکه تصدیق محض بود، و در سال‌هایی که در مدرسه منتظریه ( حقانی) و در سفرهای تابستان به مشهد و چه در جلسات وعظ و محفل و مجالس مسجد کوچک در بازار قم ، جز یقین بیشتر به درستی اقدام و شور روز افزون‌تر در اعتلای آن استشمام نکرده‌ایم که در این نوشته مجالی برای بیان و تقریر آن‌نیست. و آن را به نوشته‌ای دیگر وا می‌نهم.

اما در این سطور از او می‌نویسم که لحظه‌ و نفسی را از دنیا در کار آخرت وا نمی‌نهاد!

"حضرت آیةالله میرزا علی‌آقا احمدی میانجی رضوان‌الله تعالی‌علیه" که با نَفَس سِحر انگیزش و با گفتار و رفتار نرم همراه با دنیایی از ادب و فروتنی، در طالبان معنا و حقایق بذر نشاط و امیدی می‌کاشت که شوق پرواز می‌داد و نگاه‌شان را عمق می‌بخشید.

آنان که خوشه چین محضرش از آن محافل و جلسات بودند، به آن‌چه از ماورای این نشئه با یقین و باور ژرفش باز می‌گفت، پای کوبان و دست افشان غرقه می‌شدند. بی سبب نبود که هرکه بدان جلسات در مدرسه منتظریه( حقانی) و شهیدین یا در مسجد رفیع امتداد یافته تا عرش و محدود و کوچک در کوچه باریک در سه راه بازار قم ، وارد می‌شد و پس از ساعتی که برون می‌شد، گویی بار سنگینی از تعلقات و پای بست‌ها را در لنگرگاه امن به زمین نهاده و سبک بار و شاداب به دنیایی از عالم مجردات در آمده است.

چنان‌که خود در مصاحبت با روزگار ، جسمش در دنیا بود؛ اما طائر روحش به تعلیق و وابستگی به محلی اعلا و فراتر از دنیا در پرواز بود.

مردی که زهد و ناوابستگی وی به دنیا در عواطفش سرشته بود و به راستی مصداق کلام حضرت امیر علیه السلام بود که فرمودند:

"دوستان خدا همان کسانی‌اند که در زمانی که مردم به ظواهر دنیا مشغول‌اند، به باطن آن نظر می‌کنند.( حکمت ۴۲۴)

تشعشع روحی‌اش در جلسات درس و مجالس مسجدش علاوه بر دیگر ابعاد وجودی او، تأثیر گذار و روح نواز بود. از پاراستگی، ادب، رفتار محترمانه، تواضع و صمیمیتی که داشت تا بیانات عمیق و عالمانه و از نگاهش که خاص خودش بود‌.

خیلی‌ها بعد از درک محضر و حضور در جلسات اخلاق و موعظه‌اش، تا مدت‌ها جلوه‌های دنیایی و رنگ و ریب فریفتگی‌های آن را در چشم نمی‌گرفتند و در مستی مِی نابِ گفتارش غرقه بودند!

در زهد و ساده زیستی‌اش گوهر والای دیگری را نیز پنهان کرده بود و آن بی‌ریایی زاهدانه‌اش بود و این خود مرتبت بالاتر از زهد است. 

لذا بی‌ادا و اطوار زیست. 

نه تنها به دنیا دل نداشت که اصلاً دل دنیایی نداشت و درهمی و قدمی را از دنیا در کار آخرت وا نمی‌نهاد!

در مسجد کوچک و نورانی‌اش در ایامی که جبهه‌ها نیازمند کمک مردم بود، او با نفس قدسی‌اش صاحبان دِرَم و مِکنت را به واهبان کَرَم بدل می‌ساخت.

حضورش در تشیع پیکرهای پاک شهدا و عالمان و مجالس نکوداشت هیچ‌گاه از تقویم تحفظ وی حذف نمی‌شد و نمی‌افتاد! 

البته در همه این حضورهای به روش زاهدانه خود مقید بود و خود را در میان جمعیت پنهان می‌کرد تا از تشریفات نشستن در جایگاه ویژه و صدر مجالس ، مصون بماند. روح متواضع، افتادگی، روی خوش به مردم و بی‌تقیُّد به برخی آداب غیر ضروری، وقار خودساخته و خیال پرداخته را به مسلخ رندی و درویشی رفتار خود می‌سپرد.

مرده زنده نمی‌کرد اما از مردن دل‌ها، با کلمات نورانی‌اش جلوگیری می‌کرد. 

ذکر و وِرد به کسی نمی‌داد اما آب حیات بخش نَفَسش را لحظه‌ای از روح و جانِ نفس بریدگان در وادی تردیدها و سرگردانی‌ها دریغ نمی‌داشت!

همه کشف و کرامت استاد زیستن آدمی‌ گونه‌‌ی او بر سیره و سلوک معصومان علیهم‌السلام بود و همین!

علاوه بر آن که خود زاهدانه و بس ساده می‌زیست، جای جای و مکرر، به زندگی بزرگان و ابدالی اشاره می‌کرد که در فخر فقر و عزِّ قناعت، دولت گزیده بودند و مُلک درویشی را به درگه این و آن، بی‌آبرو نکرده بودند. 

ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بَریم 

با پادشاهان بگوی که روزی مُقدّر است

 هم‌چون عالمان ربانی در مُلکت معنوی خویش منیع‌الطبع و جان سیر بود لذا هماره بر سر سفره‌ی دنیا، گرسنه می‌نشست و نیم سیر بر می‌خاست و یک پهلو بر مرکب دنیا می‌نشست و مقتصدانه توسن می‌تاخت!

 هرگز در زندگی‌اش بر مرکب تنعم و تلذُّذ دنیا دو پهلو ننشست بلکه هماره آماده بود تا با بانگ اجل بی‌درنگ، از راهوار دنیا به پایین جهد و نردبان آخرتش را فرا رود!

 

●قدس‌الله نفسه الزکیه و روحه العزیز 

 

  • حمید احمدی